در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم.

یکی متعلق به من و دیگری متعلق ب

وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم.

متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.

همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است.

این برایم واقعا ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم:    “خدایا تو گفتی اگر دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود. ولی دیدم در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جای پا وجود داشت.

 نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی

خدا پاسخ داد: بنده بسیار عزیزم من در کنارت هستم وهرگز تنهایت نخواهم گذاشت.

اگر در آزمون ها فقط یک جفت جای پا دیدی زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم.

خدا همیشه با ماست

خُدایا

برای من خواندن اینکه ساحل ها نرم است کافی نیست می خواهم پای برهنه این نرمی را حس کنم

معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد برای من بیهوده است